
مهرداد دانشجوی سال آخر جراحی، بیست سال سعی در مخفی کردن هویتش دارد. و حال با وارد شدن دختری به زندگیش، راز های شر به مهر آشار میشود و جان های بسیاری به خطر می افتد..
مهرداد دانشجوی سال آخر جراحی، بیست سال سعی در مخفی کردن هویتش دارد. و حال با وارد شدن دختری به زندگیش، راز های شر به مهر آشار میشود و جان های بسیاری به خطر می افتد..
مهرداد دانشجوی سال آخر جراحی رازی ، بیست سال برای مخفی کردن رازی هویتش را از همه پنهان میکند. وحال اتفاقاتی می افتد که..
مهبد بزرگترین پسر رئیس باند قاچاقی که در پوشش شرکت داروسازی فعالیت میکنند، بیست سال برای حفظ جان برادرش تلاش میکند تا اینکه..
مهبد بزرگترین پسر رئیس باند قاچاقی که در پوشش شرکت داروسازی فعالیت میکنند بیست سال برای حفظ جان تنها برادرش تلاش میکند و حال اتفاقاتی می افتد که..
مهبد بزرگترین پسر باند قاچاقی که در پوشش شرکت داروسازی فعالیت میکنند، بیست سال برای حفظ جان تنها برادرش تلاش میکند .حال اتفاقاتی می افتد که نه تنها هویت برادرش فاش میشود بلکه..
رمان انلاین ناکامان پارت ۱۵ مهردادعلی کف دستش را محکم به پیشانیم کوبید.جوری که انگار بخواهم مشتی توی صورتش بکوبم نگاهش کردم.دست دیگرش را روی پیشانی خودش گزاشت وکمی صبر کردگفت: تب داری.سرم را عقب کشیدم تا دستش را بردارد.دستش را برداشت و گفت: موندم چطوری این همه پالن و پالتو میپوشی تهش همیشه سرماهم […]
+5 رمان انلاین فراموشی عشق پارت 12 _قربان باور کنین ما هم گیج شدیم وای فکر کردیم شما میدونین چیکار کنیم حالا؟ یعنی چی؟ منظورت اینه این دختر همون دختری که با کارن بود؟ همون که شما اوردین خونه؟ گوشی بدین به من زنگ بزنم هلیا ببینم. با هلیا تماس گرفتم اون خونه خالش بود […]
رمان انلاین ناکامان پارت ۱۴ مهتا چشم هایم را روی هم فشار دادم تا متوجه نشوند بیدارم. حس میکردم اگر چشم هایم را باز کنم اوضاع را هم برای آنها ،هم برای خودم سخت میکنم. از همان اول که آن یکیشان داد زده بود بیدار شده بودم. بالاخره بیرون رفت. از صدا ها متوجه شدم […]
+2 رمان انلاین فراموشی عشق پارت11 وایی نگو نه نمیخوام. _پس سریع انجام بده کاراتو. باشه مرسی که هستی. _خواهش میکنم باید قطع کنم بعدا تماس میگیرم حرف میزنیم خدافظ مراقب خودتم باش گلم فعلا. خدافظ. هوووف کارن امروز خیلی عصبی مثل برج زهر ماره اصلا نمیشه سمتش رفت حالا باید چیکار کنم. صبر کن […]
رمان انلاین ناکامان پارت ۱۳ مهتا کلید انداختم و در اتاق را باز کردم. چراغ را روشن کردم و کیفم را روی تخت پرت کردم.اعصابم خورد بود. به کاپشن مهرداد که بهار روی چوب لباسی اویزانش کرده بود نگاه کردم. چون فکر کرده بود امروز مرخصی هست،صبح نبرده بود بیمارستان که پسش بدهد. نگاهم را […]
من مدیر سایت هستم و منتظر کمک به شما سوالی دارید مشگلی دارید به من بگید ...