
رمان آنلاین خورشید پارت۳ سراغ گوشیم رفتم و روشنش کردم که دیدم کلی پیامک تماس بی پاسخ از سحر بود. زنگ که زدم خاله گوشی را برداشت. گفت: سلام چرا از دیشب تا حالا گوشیت را جواب نمیدی؟ سعید کجاست؟ گفتم: سلام خاله، سعید خونه نیست. من هم گوشیم خاموش بود. چی شده؟ _ چیزی […]