
رمان آنلاین نوازش پارت ۱۲ #نوازش سرم را میان دستهایم فشردم. اه خدا؛ چقدر خستهام. حتی در پاهایم نیز توانی نبود تا راه بروم. کاش الان کسی از راه میرسید و میگفت: خانم آذری؛ بفرمایید برسونمتون. _ خانم اذری؛ بفرمایید برسونمتون! بهتزده به طرف صدای آقای شکیبا برگشتم. دروغ چرا؛ در فکرم نمیگنجید که آنقدر […]