
رمان شیرین مثل عشق پارت اخر همه داشتن میرفتن پایین که سوار ماشین بشن فقط من و تیارا مونده بودیم … _ تیارا بیا بریم دیگه الان شک میکننا تیارا: من نمیتونم اعتماد کنم.. _ عزیز من .. همه چیزو که برات تعریف کردم الانم میریم برای عقد… بعدش اونا مارو نیفرستن داخل اتاق اونموقع […]